این روزها...
این روزها... این روزا یه کم دغدغه های زندگیمون زیاد شده هم دغدغه های خوب و هم گاهی بد...
دایی علی یه عمل کوچولو داشت که خدا رو شکر انجام شد و الان هم دیگه خوب خوبه به خاطر تو زیاد پیشش نبودم ولی باباجون جور منو کشید امیدوارم تنش همیشه سالم باشه که همیشه برام باعث سربلندیه
داریم وام مسکنمونو قسط بندی میکنیم و به یه مشکل برخوردیم اونم اینکه ماباید دو تا پرونده داشته باشیم و این یعنی دو تا ضامن و دو تا چک و ....کلا این کارمون گره خورده میگن موقع فروش هم بابت انتقال وام دچار مشکل میشیم...خلاصه همش در حال رفت و امد به بانک و سرپرستی و دفترخانه هستم و البته تو فکر یه تصمیم مهم...
بعد از اظهارنامه انگار کوهی از کار رو سرم ریخته ...
از طرف دیگه حس میکنم همین جوری داره پولامون حروم میشه و میخوام دوباره وام بگیرم دنبال اونم هستم
بابامحمود داره به امید خدا بازنشسته میشه و کارهاشو به وکیل داده که دیگه دنبال کار اداری نره ولی بازم درگیر میشه و من سعی میکنم کمکش کنم...
تو هم ماشالا راه افتادی و یه سر سرپایی و فوق العاده جیگر و شیطون و خراب کار و ناز و لوس و ...!!!!
حالا از این روزهات توی مطلب دیگه می نویسم....
البته دغدغه های شیرینم دارم عزیزکم برات سفارش تم تولد دادم هفته دیگه آماده میشه مهمونای کوچولوتو میخوام این هفته ببینم و عکس سرمجلسیتو میخوام زودتر آماده کنم
عکسای از تولد تا یک سالگیتو میخوام میکس کنم با آهنگای خوشگل بچگانه ولی هارد لپ تاپم که عکسا توشه خرابه و آوردم شرکت همکارام زحمتشو بکشن
یه سری وسیله میخوام برای خونه بخرم و بعداز ظهرا اکثرا بیرونیم
کلا وقتی خونه مونو میبینم یه عالمه تغییر کرده و تقریبا دیگه کامله ولی من توبه کردم دیگه خونه خشک نخریم!!
بابت همه ش زحمت کشیدیم و زحمت کشیدیم و زحمت کشیدیم
و البته استارت موضوع قطعا از همون روزای اول زده شده بابامحمود با اینکه حسابی برای عقدمون سنگ تموم گذاشت و با این که توافق کرده بودیم عروسی بگیریم خودش زحمتمونو با یه عقد فوق العاده کشید به طوری که نیازی به عروسی هم واقعا نبود که دیگه باباجون تحت فشار نباشه و هم مجبور نباشیم اجاره خونه بدیم و خدا رو شکر پولامون پس انداز شد برای جهیزیه هم سنگ تموم گذاشت و وسایل من همه جوره تکمیل و زیبا و شیک بود و اینا برای ما شروع خوبی بود به لطف خدا..
