آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

کوچولوی قهرمان من

1394/8/17 18:25
نویسنده : مامان آرین
122 بازدید
اشتراک گذاری

 

سی و نهمین روز از تولد نی نی خوشگلم ساعت هفت صبح روز 26مهر به اتفاق باباجون و مادرجون رفتیم بیمارستان زاگرس برای سنت پسر خوشگلم.

ساعت نه صبح آرین خان کبودی رو به عنوان اولین آقا پسری که باید می رفت داخل اتاق صداش کردن مادرجون آماده ت کرد و رفتی داخل یه عالمه نی نی بیرون تو صف منتظز بودن یکی یکی آروم و خواب آلود می رفتن تو اتاق و با جیغ و گریه بر می گشتن آدم دلش براشون می سوخت ولی با مزه بودن صدای گریه همه شون با هم قاطی شده بود و بیمارستانو رو سرشون گرفته بودن این وسط فقط یه نی نی قهرمان بود که گریه نمی کرد فقط خیره خیره مامانشو نگاه می کرد انگار داشت می گفت آخه چرا؟!!...اونم شازده پسر خودم بود!! اما داخل اتاق خیلی گریه کردی تو اون ور در گریه می کردی منم این ور در!!اما همش چند دقیقه بود و خدا رو شکر این کابوس من تموم شد باورم نمیشه اینقدر راحت بود بعدشم اصلا ناآرومی نکردی هم شب راحت خوابیدی هم اینکه حتی بهت یه دونه مسکن هم ندادیم 

آخه نی نی من دیگه برای خودش مردی شده...

این عکسته موقعی که تو صف انتظار بودی!

وقتی برگشتیم بابامحمود برات شیرینی و کادو خریده بود که خستگی از تنت بیرون بره!

تا ما از بیمارستان برگشته بودیم به مناسبت چهل روزه شدنت مامان بزرگ یه عالمه آش نذری خوش مزه درست کرده بود و بین همسایه ما پخش کرده بود

تقریبا هفته بعد یه مهمونی خونه پدرم گرفتیم و همه زحمت کشیدن برات چشم روشنی آوردن مادرجون خیلی زحمت کشیده بود و چند نوع غذا و پیش غذا درست کرده بود که تو شلوغی آشپزخونه نمی تونستم از همه پیش غذاها عکس بگیرم از غذاها هم که اصلا نشد فقط از چند تا از پیش غذاها و دسرها برات یه عکس یادگاری گرفتم که بدونی مادرجون چقدر برات به زحمت افتاد و تدارک یه سفره عالی رو دید

اینم کادوی باباجون به پسر عزیز و شیرینش

 

پسندها (4)

نظرات (0)