نی نی مبارز من
بله واقعا از نظر من جنگیدن یه نی نی کوچولوی دو ماهه با یه عالمه واکسن و ویروس ضعیف شده یه مبارزه ست و پسر کوچولوی من بعد از چند روز اذیت شدن بالاخره اون موجودات مزاحمو شکست داد و پیروز شد!
روزی که قرار بود واکسن جوجو رو بزنن روز19آبان قرار بود ساعت هشت با مادرم بریم بهداشت البته پسر من اصلا اونجا پرونده نداره و کاملا تحت نظر متخصصه ایام بارداری خودمم برای واکسن کزاز اونجا رفته بودم و می دونستم بدون تشکیل پرونده واکسن می زنن.
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم نیستی....
مادرجون و مامان بزرگ برده بودن واکسنتو زده بودن و تا من از خواب بیدار شدم صدای در اومد و برگشتین...
وقتی حالت کاملا خوب شد مادرجون گفت موقع واکسن زدن درد داشتی و جیغ کشیدی نخواسته بود من ببینم و ناراحت بشم...
وقتی برگشتی حالت خوب بود منم ساعت12طبق معمول رفتم سرکار ولی وقتی برگشتم درد و تب داشتی و اذیت بودی دایی علی خیلی هواتو داشت وقتی خوب شدی بهم گفت موقعی که سرکار بودی گریه کرده و اشک ریخته.... خیلی اشکات ناراحتش کرده بود...خدا رو شکر که من ندیدم....وگرنه می مردم
میگن بچه هایی که مقاومت بیشتری دارن بدن هاشون واکنش بیشتری به واکسن داره خوشحالم که تو بدن مقاومی داری ولی یه خرده زیاد مقاومت کردی عزیز مامان!!!
روزای بعد از واکسن خونه خودمون نرفتیم و موندیم پیش مادرجون چون من دست تنها نمی تونستم و تو هم واقعا خوب نبودی...
دکتر بردیمت و همه ش دور و برت بودیم پسرکم بی حال بود با قطره چکون بهت شیر می دادیم همونم بالا می اوردی...
روزای بدی بود الان که دارم می نویسم شکر خدا خوب خوبی...
به کمک کسایی که خیلی دوستت دارن هر دومون اون روزا رو گذروندیم ولی از الان برای واکسن 4ماهگیت دست و دلم می لرزه!!!