این روزهای مامان
جدا از از اینکه دیگه دارم کامل میرم سر کار و یه خرده مشغله م زیاد شده الان یه حس عجیب دارم
منی که خیلی اهل برگشت به عقب و واکاوی گذشته نبودم از اولای دی ماه همه ش دارم با خودم دوره میکنم پارسال این موقع چه طور بود چه کار می کردم.
مثلا همه ی دی ماه داشتم به این فکر می کردم که تازه تو وجودم شکل گرفته بودی
هنوز نطفه بودی و من منتظرت بودم حتی آزمایش ندادم چون میدونستم هستی.
حتی جزئیات خیلی چیزا تو ذهنم دوره میشه
بهمن ماه همه ش میگفتم پارسال این موقع ها آرینم بود و من خبر نداشتم
راستشو بخوای فکر میکنم کاش زمان برمیگشت به عقب و من زودتر پیگیر آزمایش و سونو میشدم
نمی دونم چرا خودمو دو ماه و نیم از این حس محروم کردم
الان تو ذهن خودم دارم برای 10اسفند ساعت حدود5عصر سالگرد می گیرم چه قدر جزئیات اون روز و شب حتی فرداش که مامانم با یه عالمه شیرینی و میوه و غذا اومد پیشم یادمه
چه قدر ذهنم بازه
فکر میکنم تا تولد یک سالگیت این حال با منه
لحظه لحظه ش با منه
سونو ان تی،غربالگری،جفت پایین،تهدید به سقط و یه عالمه گفته و نگفته ی دیگه ...
حالا اون روزا با همه ی بیم و امیدش گذشته و آرینم پیشمه
خاطرات اون روزا ولی فکر نکنم هرگز رنگ ببازه
خیلی وقتام فلش بک میزنم به عمل قلب پدرم عملی که هرگز ازش خبر نداشتم....
خدایا برای امروز شکرت...