آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

ما سه تا....

1395/11/28 12:03
نویسنده : مامان آرین
313 بازدید
اشتراک گذاری

من و تو و بابایی ....

دستاتو درو گردنمون حلقه می کنی و برامون میخندی..

دستای کوچولوتو از شدت خنده به صورتت میزنی و قند تو دلامون آب میکنی...

بعضی وقتام خجالت میکشی بابت بعضی شیطنتهات و صورتتو میگیری و میخندی و از صحنه دور میشی!!...

وقتی کار خطایی میکنی که میدونی روش حساسیم صدامون میزنی و نگاهمون میکنی و با خنده اون کارو انجام میدی!!...

مثلا چیزی رو میخوای بخوری که نباید!!...

تمام اجزای صورتتو میشناسی...نماز میخونی باهامون...حرفای قشنگ میزنی...صدامون میکنی...با اسباب بازیات که بازی میکنی و غرقشون میشی دلمون برات ضعف میره...

بازی و بدو بدو و رقص اونم کردی...

روزی چند بار متقاضی پخش فیلم تولدتی و باهاش میرقصی و غرق بعضی لحظات قشنگش میشی...

همه رو به تحرک وادار میکنی پسر بازیگوش من...

مدام انگشتامونو میگیری میبری این ور و اون ور!!!

از دیدنمون عصرا خوشحال میشی ولی بردنت نیم ساعت کار داره آخه گریه های مظلومانه ت برای موندن پیش عزیزانت دلمون رو کباب میکنه...

نمی تونم بذارمت و برم...نمیشه...یه حس قوی مادرانه نمیذاره فکر کنم شبی نیمه شبی وقتی بیدار میشم پتو روت بکشم نباشی...نفسات گرمم نکنه...مقاومت میکنم و تن به اصرارهای بقیه نمیدم...مادرم ولی انگار درکم میکنه...و معتقدم به این که بچه نیاز داره به آغوش مادر و مهر پدر...و خونه نیاز داره به گرمی حضورت عزیز دلم...خستگی های باباجونت نیاز داره به تو که بره و جاش رو خنده و خوشی بده...من نیاز دارم که باهات حالم خوبتر شه...

قربون دل کوچیک و مهربونت برم که همه مونو بدون منت و از ته دل دوست داری...دایی محمد که خدا رو شکر داره میره سرکار(کنار درسش)شبا میبینه هستی و نرفتیم برات چه ذوقی میکنه و براش چه کیفی میکنی...

دایی علی همبازی آرین خوشگلم شده و واقعا حتی نه دایی علی حتی پدربرزرگ و مادربزرگم به قول خاله جون باهات بازی نمی کنن عشق بازی میکنن...

چه بازی های وحشتنای با دایی محمد میکنی...

باعث تلفنهای شبانه بابامحمودی برای احوال پرسی ازت...

گردوت به راهه..بادام و پسته ت به  راهه..تخم بلدرچین و مرغ سبز و ماهیچه و روغن محلی و همه ی اینا به راهه...خودمون هنوز یه بارم این چیزا رو برات نخریدیم....هر کی از در میاد باییددد ام داشته باشه...بغضت هم به راهه قربون دل نازکت که همه ش باید نازتو بخریم...ام ترجیحا باید موز یا کیک و شکلات باشه...دستتو مثل رنده بالا پایین میکنی یعنی مغز و گردو میخوام...روزی ده بار...لیوانم دستت میگیری یعنی شیر میخوام..اونم فقط شیرای طعم دار...

فدایی داری عشقم...نه یکی نه دو تا...من خودم تنهایی تا آخر عمرت برات کافیم...که بلدم پشتت وایسم..که بلدم راه زندگی رو نشونت بدم...که بلدم قوی بار بیارمت...که بلدم راه زندگی کردن رو یادت بدم....که بلدم مستقل تربیتت کنم برای روزی که فقط به خودت تکیه کنی...بلدم و یادت میدم...یادت میدم از هیچ همه چیزبسازی...یادت میدم از صفر صد بسازی...یادت میدم از کم زیاد بسازی...یادت میدم نگاهت کنن نه نگاه کنی...یادت میدم ازت یاد بگیرن نه تو یاد بگیری...یادت میدم عزیزم خوب زندگی کردن رو نه تقلید کردن رو اونم تقلیدی که باعث خنده پشت سر باشه...تو قوی میشی میدونم...

امسال زمستون سختی داشتیم...ماشینمون رو عوض کردیم ولی فعلا تحویل ندادن...ماشین بابامحمود دستمونه ولی خودشون یک ماهه تعمیرات دارن و بهش نیاز دارن...باباجون راضی نمیشه مدام بیاریمش...به خاطر همین اکثرا همراه بقیه!!(بخاطر تعمیرات)یک ماهیه مهمون خونه بابابزرگیم و چه قدر به همه مون بخصوص میزبانای عزیزمون خوش میگذره...چند ماه قبل برعکس بود پایین تعمیرات یک ماهه داشتن و الان نوبت بالایی هاست..البته تموم که بشه دلمون که براشون تنگ نمیشه چون کنار همیم و میریم و میایم...ولی خب شبا به همه مون خیلی خوش میگذشت...ولی انگار مامان بزرگ و بابابزرگ راضی به تموم شدن کار نیستن!!...

زمستون سرده ولی بودن شما عزیزانم گرمی زندگی و وجودمه...بابای مهربونت امسال بیشتر از سالهای قبل(البته خداییش نه به اندازه پارسال با یه انگشتر خیلی شیک)سوپرایزم کرد و مهمون کافی شاپ وکادوهای ولنتاین و ....!!خلاصه جات خالی مامان !!!!...ولی به هر حال هوای دو نفره هم لازمه....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)