دومین بهار پسرم
جشنی آریایی با آرینم...از آتش نوروزی و بزم های شاعرانه و می و موسیقی عاشقانه همین سفره ی 7ستاره میراثمان از گذشته ای شده که به تاراج رفت و حالا نگهداشت همین هم در این زمانه هنر میخواهد....
هفت سینی که هرگز هفت شین نبوده!!...نماد هفت ستاره ی بخت و اقبال ایرانیان برای مردمی که نجوم می شناختند و به طالع بینی و گردش افلاک معتقد بودند...بعدها سکه و سنبل به اشتباه وارد دنیای ستارگانمان شدند...آمدند و نرفتند!!
حال غریبانه تحویل سال....
خیلی چیزها کهنه میشود و خیلی چیزها نو...
چیزهایی هرگز رنگ نمیبازد مثل تو....
هر روز عاشقانه تر....
باهوشی و همه اذغان دارند...زیبایی و چشمانم محو چشمانت میشود...مهربانی و بی انتظار نثارش میکنی...
و من خوشبختم که هستی..
امسال خونه تکونی و یه مقدار خرده کاری برای تکمیل خونه از بهمن شروع شد و خریدامونم از همون موقع به خاطر همین به نسبت هر سال هم زودتر جمع و جور شدیم و هم کارا منظم پیش رفت ولی اون روزی که رفتیم برات لباس و کفش به خصوص کفش بخریم فهمیدی میخوایم برات خرید کنیم هر لباس و کفشی کوچولویی میدیدی خودتو روش مینداختی با اشاره میگفتی اینا رو دربیارین اونا رو تنم کنین!!!همه بازار تماشاچیمون بودن!!!.....انگار تا حالا لباس ندیده بودی و نخریده بودی!!!....هیچ وقت اینطوری با سرعت برات خرید نکرده بودم فقط میخواستم بخریم بریم!!!...خلاصه که مبارکت باشه...البته مادرجون زحمت لباسا و کفش خیلی شیکی رو برات کشیده بود که شب آخر سال با اونا اومدی به علاوه اسباب بازی و یه نیم ست هم برای من...بقیه هم دیدن ماشینمون به زحمت افتاده بودن که دستشون درد نکنه...
روز مادر همگی خیرات کردیم و خونه عمو بسته بندی انجام شد و بابا جون و عمه جون بردن خونه سالمندان که خیلی به دلم نشست...ایشالا که به دستشون میرسه...برای روز پدرم حتما جزء برنامه هام هست...
این چندوقتم که دید و بازدید و دوره مهمونیای هر ساله ی خونوادگی که حسابی به آرینم خوش گذشت و دیگه وقتی دورش شلوغ باشه اصلا خبری از من نمیگیره...
ولی هوا امسال سر ناسازگاری داشت با ما...البته که بارون برکت و خیره...و ناراضی نیستیم...
خدایا امسال برای ایران و ایرانی عالی باشه...
اون آخر صف حواست به ما هم باشه که لطف تو تموم نمیشه...