آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

پسری در مسافرت...

1396/1/27 13:32
نویسنده : مامان آرین
160 بازدید
اشتراک گذاری

پنج روز آخر عید رو با خونواده بابایی رفتیم مسافرت...خیلی خوش گذشت و حسابی با همه جور جور شدی و اتفاقا همین باعث شیطنت های بیشترت میشه البته!!...تا بابایی اراده میکرد از ماشین پیاده شه سریع میرفتی پشت فرمون و همه چی رو هم دستکاری میکنی...یه عالمه کلمه جدیدم یاد گرفتی تو مسافرت که وقتی میگفتی خوردنی می شدی....یه خرده هم زود به زود گرسنه ت میشد که از بس پشت سر هم تکرار میکردی آب آش ام...!!!دلمونو کباب میکردی!!....و البته کلی هم حال و هوامون خوب میشد!!...مقصد رامسر بود ولی تو راه برگشت یهو هوس انزلی کردیم و خلاصه تا خود سیزده طول کشید مسافرتمون...مادربزرگم تدارک مهمونی سیزده رو دیده بود که چون نتونستیم بریم موکولش کردیم به هفته بعد...هوا هم عالی بود و ما کلا از اخبار غلطی که رسانه ها میدادن و شاید برای کنترل ترافیک بود در تعجب بودیم....الانم هر شب میای کلاه و کفشت رو میاری و پشت سر هم میگی ددر...عمه...آننان(به ماشین میگی)...دردا(دریا)  شولا(شمال)...!!!از وقتی م از مسافرت برگشتیم یه خط درمیون مادرجون رو عمه صدا میزنی!!!...خدا رو شکر حال و هوامون حسابی عوض شد و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت از جزئیات مسافرت نمیگم چون یه  عالمه عکس داریم که برات یادگاری میمونه...اولای عید یه خرده کسل کننده شده بود کارمون شده بود خونه هم رفتن و هوام مناسب بیرون رفتن نبود و بازارم دیگه بعد از عید حداقل برای من جذابیت نداره و واقعا این مسافرت هم لازم بود هم همه رو مصمم کرد که دیگه اصلا عید خونه نمونن...الان دوباره کار و کار و کار...بازم درگیری های هر روزه ی زندگی ماشینی...ایشالا سال96همون طوری که خوب شروع شد خوبم تموم بشه و هر کی خوبه خوبیش مستدام باشه هر کی هم مشکلی داره خدا کمک کنه رنگ آرامش رو ببینه...که این بزرگترین نعمته...
 

پسندها (2)

نظرات (0)