آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

برای خاصترین مادر و زیباترین نی نی

اذر برام ماه خوش یمنیه...در کنار شفق عزیز مادر گلم و همسر مهربونم ارمغان این ماه زیبا هستند...مامان پرانرژی و زیبا و خیلی خاص من...میدونم سالهای دیگه همون موقع که آرین عزیز بیشتر بفهمه و بزرگتر بشه دنیا رو برای بودنت گلبارون میکنه که انصافا حق مادری رو براش به جا آوردی...عاقلانه و آگاهانه به من درس مادر بودن دادی...راه و رسم مادری رو یادم دادی و ازم خواستی از محبتم لبریزش کنم...می فهمم آرین پر کردن خلا تنهایی تو نبود و از همه ی برنامه های زندگیت افتادی که من به راحتی کار کنم...کاری که ده ساله بهش خو کردم و نمیشد که نباشه...ممنون و انشاله 120سالگیت رو ببینم...جبران خوبی هاتو برات تو روزای خوب بکنم به امید خدا هر چند که نه من توان جبران دارم و...
22 آذر 1395

مامان فراموشکار

نه اینکه فکر کنی حواسم به واکسنت نبود...کل هفته قبل از تولدت به همه یاداوری میکردم حواستون باشه...ولی چون با مادرجون -طبق معمول-رفتی واکسن زدی و بعدش هم خداروشکر اذیت نشدی دیشب تو فکر رفته بودم بدجور که نکنه واکسن نزدی!!!بعدش یهو یادم افتاد با شفق جون و مادرجون رفتی و حتی چون گریه میکردی شفق جون برات بستنی خریده بود که آرومت کنه!!!....هم یهو خیالم راحت شد هم ناراحت این شدم که چقدر دغدغه های کاری میتونه رو فکر یه مادر اثر بذاره...همیشه خوشحال هستم و افتخار میکنم به اینکه سالهاست دارم کار میکنم و شغلم و محیط کارم عالی هست...به محیط و آدمایی که سالهاست در کنارشونم...و خدارو شکر موقعیت مالی خوبی دارم...اما دیشب فهمیدم که همیشه یه نیمه خالی لیوان...
3 آبان 1395

روز کودک مبارک

مگه میشه من روز به این مهمی رو فراموش کنم حتی اگه درگیر تولد خودم باشم....روزت مبارک وروجک خوشگل و عزیز خودم....الهی تنت همیشه سالم و دل کوچولوت شاد باشه که تو همه زندگی مامان و باباتی.....که تو دنیای قشنگمون رو با حضور گرمت قشنگتر کردی....که تو زیبایی ها رو جلوه بخشیدی....ببخشید مامان که نتونستم با باباجون برم برات کادو بگیرم آخه مهمون داشتیم و قبلش هم تا دیروقت سرکار بودم و واقعا دچار چالشی شده بودم که بهم فهموند حتی ده سال تجربه و سابقه هم میتونه بعضی وقتا کافی نباشه...هرچند که دقیقه نود ضربتی مشکل مالیاتی ما هم خداروشکر به بهترین نحو حل شد... بجاش دو تا بلوز خوشگل و خوش جنس کادویی بابای مهربونت بود که دستش درد نکنه خیلی خوش سلیقه بود عکس...
2 آبان 1395

حس خوب بیست و چند سالگی...

متولد ماه مهر... آخرین باری که طعم تولد با شمعهایی روی کیک را میچشم که عدد سمت چپ 2هست... طعم کیک بیست و نه سالگی با حسی غریب از شنیدن پای عددی به نام سی... برای منی که اوج آرمانش رسیدن به آرمانهایش قبل از ورود به چهارمین دهه زندگیست شاید کمی ترسناک باشد ولی زندگی در گذر است مثل کودکی مثل نوجوانی و شاید مثل جوانی...فقط شاید... در  هیاهوی زیبای عزیزانی که برایم یکی از بهترین شبهای زندگی را رقم زدند و در زرق و برق تمام احساساتی که در قالب جملات و هدایا و مهربانی ها به من ارزانی شد و در کنار دلبندی که سال قبل فقط یک ماه بود میهمان روزگارانمان شده بود ذهنم در گذر زمان درگیر تمام ایامی بود که لذت با هم بودن را برایم تداعی میکرد هما...
26 مهر 1395

مهرگان

خدا می دونه چقدر منتظر بزرگ شدنتم یه عالمه داستان و حکایت قشنگ دارم برات بگم دلم میخواد با سواد و با اطلاعات عمومی بالا باشی برام مهمه که بتونی خوب حرف بزنی و برای مسائل مختلف نظریه داشته باشی از اطرافیان مطمئنم چیزای خوب یاد می گیری ولی دلم می خواد اصل کار رو خودم انجام بدم... چقدر دلم میخواد مثلا شونزده مهر که میشه بیای بهم بگی جشن مهرگان مبارک... چقدر حالم خوب میشه اون روز... چقدر برام مهمه که بدونی... چقدر برام مهمه... آرینم برام یه هدیه مخصوصی از طرف خدایی که به قلم قسم می خوره و من میخوام امانتدار خوبی باشم... مهرگانت مبارک روز پیروزی نیکی بر بدی روزی که بدی نمرد ولی تا ابد محکوم به نیستی شد چقدر دلم میخواد ت...
18 مهر 1395

خرید های پاییزانه

عزیز دلم با باباجون سه تایی رفتیم و یه عالمه لباسای خوشگل پاییزی برات خریدیم یه مقداری از لباسای سیسمونی و کادوییت هم دیگه ماشالا اندازه ت شده که مناسب این فصله پسر گلم به دومین  فصل زیبای پاییزیت خوش اومدی البته قرار بود مثل مامانت مهر ماهی باشی که عجله کردی و چشم شهریور ماه رو به یمن بودنت روشن همیشه سالم باشی که رونق روزگارانمون شدی و نشاط روزمرگی هامون اینم عکس لباسات و یه سری عکس هم از خودت از بعد تولد تا الان
17 مهر 1395