آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

کادو خوشگلای نی نیم

هنوزم عزیز دلی و همه همیشه به فکرتن دست تک تکشون درد نکنه که به یادمونن و هواتو دارن.... این لباسا وقتی تن تو میره قشنگ میشه این اسباب بازیا وقتی تو اتاق تو میره رنگ میگیره این همه قشنگیا فقط وقتی مال تو باشه مفهوم داره چون تو یگانه معنی زندگی هستی وروجکم...
29 تير 1395

عکسای جدید عسلم

یه عالمه عکس خوشگل برات میذارم نی نی عزیزم... ضمنا یه فراخوان میخوام بدم هرکی عکس خوشگل ازت داره که می دونم همه ازت دارن و تعدادشون هم خییللیی زیاده! عکسارو به خودمم بدن... اینم عکسای گل پسملی خوشگل خودم...
29 تير 1395

تیرگان

فراموشی آدما باعث کم شدن ارزش ها نمیشه...پس با تموم فراموشکاری ها و ندونستن ها جشن قشنگ و باستانی تیرگان رو خیلی خاص بهت تبریک میگم گل قشنگم... یه عالمه داستان دارم که شبا قبل از خوابت برات بگم...قصه هایی که از بین سطر سطر کتابا برام یادگاری مونده...و میگم که بدونی...که بلد باشی...که به سرزمینت افتخار کنی... یه عالمه اسطوره داریم یه عالمه روزای قشنگ و یه دنیا بی خبری... اول تیر بلندترین روز ساله ولی تیرگان نیست... دهم مقدسه ولی تیرگان نیست... سیزدهم روز جدال تشتر ستاره آب با دیو خشکسالی و روز پرتاب تیر آرش از دامنه البرز و گذشتنش از جیحونه...راستی اسم اون منطقه الان سین کیانگه و جزئِی از جمهوری چینه! و این روز تیرگان هست به پا...
13 تير 1395

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشسب است...

یا علی صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید..... ایام شهادت فاتحه خیبر تسلیت... و برای مردانگی ها و عدالت پیشوایمان شادباش... ولی برخلاف تمام سیاه پوشیدن ها و عزاداری ها شب قدر که از دیر باز برایم23رمضان بوده و هست فرخنده باد که من هرگز نفهمیدم چرا مردم در شبی که بالاتر از هزاران سال است و ملائک و فرشتگان هرلحظه ی آن را بین آسمان و زمین در حرکتند و شب رحمت و مغفرت و نوشتن تقدیر است سیاه میپوشند و روضه میخوانند و گریه می کنند و بر سر میزنند و لیلالی قدر را به هم تسلیت میگویند... که من هرگز نفهمیدم این نفهمیدن ها را.... ای کاش و فقط ای کاش پسر گلم زور من به جامعه بچربد برای فهماندن راه بندگی کردن ...
5 تير 1395

نهمین ماهگرد،این بارمتفاوت...

اول که نه ماهه شدنت مبارک باشه جوجوی قشنگم... قضیه از این قراره که از وقتی از مسافرت برگشتیم باباجون سرش حسابی به خاطر حسابرسی شلوغه و تقریبا همیشه تا دیر وقت سرکاره و ما هم به خاطر همین موضوع خیلی وقتا اصلا برنمی گردیم خونه خودمون چون فرداش دوباره باید صبح زود برگردیم البته چون ما با هم همکاریم من کاملا درکش میکنم... خلاصه اون شبم باباجون نتونست بیاد و تا دیر وقت سرکار بود به خاطر همین دایی علی که میخواست برات کیک بخره قرار شد موکولش کنه به فرداش که همه دور هم باشیم... حالا مامان آقا آرین فرداش یه دندون دردی گرفت که بیا و ببین!... میخواستم با دایی محمد برم دندون پزشکی که باباجون با اینکه یه عالمه کار داشت اومد دنبالم و تا دیر وق...
25 خرداد 1395

علی عزیزم تولدت مبارک

ایشالا هزار ساله بشی... یه روز قشنگ خرداد قدم رو چشم زمین گذاشتی و چشم ما رو روشن کردی... 24خرداد سال77 قطعا از بهترین روزهای خداست... و امروز در آستانه18سالگی گذرت از دوران نوجوانی رو شادمانه بهت تبریک میگم... امسال مادرانگی مادرم رو می فهمم و خاطرات تولد دایی علی رو که مرور می کردیم حس و حالم قشنگتر بود... برادرهای عزیزم همیشه زیر سایه لطف پروردگاری که قدرتمند محضه پرتوان باشید که در کنار پدر و همسر عزیزم همیشه یار و حامی من بودید برادر واژه ی عزیزیه و مرد واژه ای باشکوه... و من خوشحالم که در کنار همه ی شما عزیزان معنی این کلمات رو خیلی خوب می فهمم... تولدت مبارک پسر کوچولوی دیروز و جوان برومند امروز.....   ...
24 خرداد 1395