آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

120روز گذشت

120 روز طلایی و خاطره انگیز برای من و باباجون گذشت و به لطف خدای بزرگ آرین عزیز من چهار ماهه شد نفسم برات میره عزیز دل مامان چشمم به جز تو هیچ بچه ای رو نمی بینه بعضی وقتا مات و متحیر می مونم که چرا این قدر برام غیر قابل مقایسه شدی به چشمم زیباترین و باهوش ترین نی نی عالمی که حرکاتت از شیرینی مثل عسل و نگاه قشنگت زیباتر از همه قشنگی های دنیاست و اینم میدونم که این حس اقتضای طبیعته و کدوم مادریه که مثل من فکر نکنه و بچه ش براش با عالم و آدم فرق نکنه سر کار که میرم چشمم به ساعته زود برگردم پیشت هر چند خیالم هزار بار ازت راحته و بقیه به خصوص مادر جون حتی از منم بیشتر هواتو دارن بعضی وقتا که دایی محمد و دایی علی رو می بینم که چطور از درس و زمانش...
1 اسفند 1394

واکسن 4ماهگی آرینم

بر خلاف تصورم از واکسن دومت و کلی استرسی که داشتم این واکسن برات خیلی راحت بود و اونم مدیون توصیه خاله جون هستم                                                                                   صبح روز4ماهگیت حدود ساعت ده من رفتم سر کار و میدونستم تا برگردم مادرجون و مامانبزرگ زحمتتو کشیدن و واکسنتو زدن از شب قبل به توصیه خاله جون بهت قطره استامینوفن دادیم که خیلی برات خوب بود و دیگه بعد از واکسن تب نکردی ولی مادرم گفت موقع واکسن زدن گریه ک...
1 اسفند 1394

اولین یلدا

من خیلی به مراسم ملی ایرانی علاقه مندم و اصلا انتخاب اسم تو هم از سر این علاقه بود. خیلی درگیر مراسم مذهبی نیستم و برام خیلی مهم نیست کجا باشم و چه جوری برگزار بشه البته این به معنای بی اعتقادی نیست و نباید باشه ولی از ظواهر دین هیچ چیزیشو دوست ندارم به جاش دلم میخواد همه جشنهای باستانی تو ذهنت ثبت باشه و براشون هیجان و اشتیاق داشته باشی دوست دارم قشنگ برگزار شدنش برات فقط سنت نباشه عادت باشه... امسال مثل سال قبل قرار بود شب یلدا رو تقسیم کنیم شب رفتیم خونه عمه جون همه دور هم بودیم و مثل همیشه خیلی خوش گذشت ما یه خرده زودتر خداحافظی کردیم و قرار بود بریم خونه بابامحمود که اونجام همه دور هم جمع بودن و منتظرمون بودن که وسط را...
14 دی 1394

سومین ماهگرد آرین کوچولو

سه ماه از ورود فرشته کوچولوی ما به خونه مون گذشت و به همین مناسبت یه مهمونی کوچولو ولی قشنگ برای گل پسرم گرفتیم مادرجون زحمت کشیده بود و برات کلی بافتنی آماده کرده بود که خیلی خوش سلیقه انجامشون داده بود و واقعا برات وقت گذاشته بود بقیه هم زحمت کشیدن و حساب بانکی که برات باز کردیم رو برات شارژ کرده بودن دست همشون درد نکنه خیلی به زحمت افتاده بودن اینم عکس بافتنی های تو و هنرمندی مادر مهربونم     ...
12 دی 1394

نذری برای آرین جون

پارسال 28صفر چه قدر دلم هواتو کرده بود آرینم اون موقع تازه مهمون قلب مامان شده بودی و من برای سلامتیت نذر کردم و قول دادم سال بعد ادا کنم امسال هنوز تو قلبمی و اومدی با دست و پاهای کوچولوت هیجانو به زندگیمون بیاری از بد حادثه امسال28صفر ماشین نداشتیم و من یه عالمه ناراحت این بودم که نذریتو چکار کنم و چه جوری تقسیمش کنم برف اومده بود و ما هم خونه مون تقریبا دوره از فامیل خلاصه مادرجون کمکم کرد خودش نذریتو آماده کرد و بین همسایه هاشون تقسیم کرده بود امسال سعادت اینکه خودم باشم رو نداشتم ولی برای سال بعد امیدوارم بتونم نذرتو خودم ادا کنم سال بعد برای تولد حضرت محمد هم اگه سعادت داشته باشم و خدا بهم عنایت داشته باشه میخوام برنامه ویژ...
10 دی 1394

هدیه های ته تغاری من

  تو این مدت همه خیلی زحمت کشیدن و برات کلی کادو خریدن دوست داشتم از همه شون عکس می گرفتم و نگه میداشم برای بعدها که ببینی و قدر زحمتای همه ی عزیزای دور و برتو بدونی اما راستشو بخوای بعضی وقتا یادم میره بعضی وقتام خودم بعد از چند وقت کادوهاتو می بینم که دیگه استفاده شده و قابل عکس گرفتن نیست!!! وسایل خرد و ریزت مث لباس های زیر و اسباب بازیهای دم دستی و اینطور چیزا رو واقعا نمیدونم کی میخره؟چه وقت میخره؟!!!!ولی با همه این اوصاف از یه تعدادی شون برای یادگاری برات عکس میذارم و مطمئنم خودم بعدها که عکسارو ببینم حتی از خودتم بیشتر براشون ذوق میکنم چون مطمئنا یاداوری خاطرات قشنگ به اندازه خود اون اتفاقا حال آدمو خوب میکنه. و تو قشنگترین...
10 دی 1394

دلهره های مامان

گل پسر نازم تازگی ها یه ویروس خطرناک آنفولانزا بین مردم شایع شده و به خاطر اینکه تو هنوز خیلی کوچولو هستی من خیلی نگرانتم. با دکترت تماس گرفتم و گفت چون هنوز خیلی کوچولویی نمیشه برات واکسن زد به خاطر همین تصمیم گرفتیم خودمون واکسن بزنیم که خودمون مبتلا نشیم و دیگه خیالمون راحت باشه ویروس به تو سرایت نمیکنه تو این مدت خیلی هم از خونه بیرون نمی بریمت و سعی می کنیم اطرافت خلوت باشه همه بهم میگن زیاد حساسی و مسئله به این مهمی نیست شاید مسئله مهم نباشه ولی تو اون قدر مهم هستی که من همه مراقبتها رو به خاطرت انجام بدم بدون که قرار نیست مراقبت نباشم فقط به خاطر اینکه دوست ندارم خودمو محدود کنم دلیلشم اینه که ناناز من با همه ی نی نی...
23 آذر 1394

دومین ماهگرد ارین جون

طبق قرارمون دو ماهگی ارین قرار بود براش جشن بگیریم راستش خودم چون توی همون روز واکسن نی نی رو زده بودیم و حالش چندان مساعد نبود اصلا دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم به جاش مادرجون که پیش نی نی بود و نتونسته بود تنهاش بذاره بیرون بره براش شیرینی خونگی درست کرده بود و اسم خوشگلشم با شیرینی وسط ظرف نوشته بود  شب همگی برات کادو خریده بودن و دور هم بودیم ولی نی نی اذیت بود و به خاطر واکسنش همش بی تاب بود همه تحت تاثیر گریه ها و بی تابی های آرین بودیم و اون شب اسمش جشن نبود!! امیدوارم برای سه ماهگیت حسابی جبران کنیم گلم عکسهای شیرینی و کادوهای اون شب رو برات میذارم به علاوه عکسای این یه ماه اخیر با عکسای ماه اولت که مقایسه می کنم ...
18 آذر 1394