آرینآرین، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

جوجوی قشنگم آرین

یه تشکر ویژه

اینبار مخاطب عاشقانه هام تو نیستی پسر کوچولوم...به جاش میخوام از کسی بگم که گل سرسبد همه ی مهربانانیه که وجودشون آرامش و شادی رو نصیب زندگیم کرده....مادر عزیزم که همیشه بار سختیهامونو به دوش میکشه بدون این که هرگز کلامی در خصوصش به زبون بیاره یا انتظار تشکری داشته باشه منم سعی کردم ازش یاد بگیرم و هیچ وقت داشته ها و نداشته هامو جار نزنم به قول مادرم کسی که اعتماد به نفس داره نیاز به تایید شدن نداره     آره پسر گلم خوشحالم که ساعتهایی از روزت رو که مامانت پیشت نیست تو اون خونه و با اون آدما سپری میکنی یه محیط آروم با آدمایی به دور ازتنش و اضطراب که اطمینان دارم به یاری خدا تاثیر مثبتش بعدها در زندگی دایی هاتم دیده میشه و رندگی موفقی...
4 اسفند 1394

یه مامان خوب...

یه مامان حوب مامانیه که خودشم کلی عروسک برای نی نی عزیزش داشته باشه !!!! اینم عروسکای من که حالا مال آرینه.. این عروسکا رو ماه عسل خریدیم!! این کادوی ولنتاینم بود اینو سفر مشهدی که همه دست جمعی رفتیم خریدیم اینو مهسا جون برام خریده بود اینو مادرجون برام خریده بود اینا رو با باباجون خریدیم اینم مال یکی از دوستام بود   ...
3 اسفند 1394

چهارمین ماهگرد جوجه مامان

برای چهارمین ماهگرد آرین کوچولو مادرجون و بابامحمود حسابی به زحمت افتادن و البته یکی از دغدغه های منم برطرف کردن....قضیه از این قرار بود که روزی که قرار بود برای سنتی گل پسری بریم بیمارستان مامان دستپاچه و پر از استرسش که میخواست ساک نی نی رو مرتب کنه اشتباهی دستبند طلای جوجه رو با یه سری وسایل اضافی دیگه دور انداخته بود!!..................همین دیگه.......برنامه م این بود که برای شب یلدا برات هدیه یه دستبند بخرم و مادرجونم اینو میدونست ولی برام مهیا نشد و موکولش کردم به یه فرصت دیگه ولی شب ماهگردت مامان و بابام زحمت کشیدن و با کیک تولدت یه دستبند طلای خوشگل و زیبا بهت هدیه دادن که روش نوشته شده بود تولدت مبارک......من که حسابی خوشحال شدم و و...
1 اسفند 1394

120روز گذشت

120 روز طلایی و خاطره انگیز برای من و باباجون گذشت و به لطف خدای بزرگ آرین عزیز من چهار ماهه شد نفسم برات میره عزیز دل مامان چشمم به جز تو هیچ بچه ای رو نمی بینه بعضی وقتا مات و متحیر می مونم که چرا این قدر برام غیر قابل مقایسه شدی به چشمم زیباترین و باهوش ترین نی نی عالمی که حرکاتت از شیرینی مثل عسل و نگاه قشنگت زیباتر از همه قشنگی های دنیاست و اینم میدونم که این حس اقتضای طبیعته و کدوم مادریه که مثل من فکر نکنه و بچه ش براش با عالم و آدم فرق نکنه سر کار که میرم چشمم به ساعته زود برگردم پیشت هر چند خیالم هزار بار ازت راحته و بقیه به خصوص مادر جون حتی از منم بیشتر هواتو دارن بعضی وقتا که دایی محمد و دایی علی رو می بینم که چطور از درس و زمانش...
1 اسفند 1394

واکسن 4ماهگی آرینم

بر خلاف تصورم از واکسن دومت و کلی استرسی که داشتم این واکسن برات خیلی راحت بود و اونم مدیون توصیه خاله جون هستم                                                                                   صبح روز4ماهگیت حدود ساعت ده من رفتم سر کار و میدونستم تا برگردم مادرجون و مامانبزرگ زحمتتو کشیدن و واکسنتو زدن از شب قبل به توصیه خاله جون بهت قطره استامینوفن دادیم که خیلی برات خوب بود و دیگه بعد از واکسن تب نکردی ولی مادرم گفت موقع واکسن زدن گریه ک...
1 اسفند 1394

اولین یلدا

من خیلی به مراسم ملی ایرانی علاقه مندم و اصلا انتخاب اسم تو هم از سر این علاقه بود. خیلی درگیر مراسم مذهبی نیستم و برام خیلی مهم نیست کجا باشم و چه جوری برگزار بشه البته این به معنای بی اعتقادی نیست و نباید باشه ولی از ظواهر دین هیچ چیزیشو دوست ندارم به جاش دلم میخواد همه جشنهای باستانی تو ذهنت ثبت باشه و براشون هیجان و اشتیاق داشته باشی دوست دارم قشنگ برگزار شدنش برات فقط سنت نباشه عادت باشه... امسال مثل سال قبل قرار بود شب یلدا رو تقسیم کنیم شب رفتیم خونه عمه جون همه دور هم بودیم و مثل همیشه خیلی خوش گذشت ما یه خرده زودتر خداحافظی کردیم و قرار بود بریم خونه بابامحمود که اونجام همه دور هم جمع بودن و منتظرمون بودن که وسط را...
14 دی 1394

سومین ماهگرد آرین کوچولو

سه ماه از ورود فرشته کوچولوی ما به خونه مون گذشت و به همین مناسبت یه مهمونی کوچولو ولی قشنگ برای گل پسرم گرفتیم مادرجون زحمت کشیده بود و برات کلی بافتنی آماده کرده بود که خیلی خوش سلیقه انجامشون داده بود و واقعا برات وقت گذاشته بود بقیه هم زحمت کشیدن و حساب بانکی که برات باز کردیم رو برات شارژ کرده بودن دست همشون درد نکنه خیلی به زحمت افتاده بودن اینم عکس بافتنی های تو و هنرمندی مادر مهربونم     ...
12 دی 1394

نذری برای آرین جون

پارسال 28صفر چه قدر دلم هواتو کرده بود آرینم اون موقع تازه مهمون قلب مامان شده بودی و من برای سلامتیت نذر کردم و قول دادم سال بعد ادا کنم امسال هنوز تو قلبمی و اومدی با دست و پاهای کوچولوت هیجانو به زندگیمون بیاری از بد حادثه امسال28صفر ماشین نداشتیم و من یه عالمه ناراحت این بودم که نذریتو چکار کنم و چه جوری تقسیمش کنم برف اومده بود و ما هم خونه مون تقریبا دوره از فامیل خلاصه مادرجون کمکم کرد خودش نذریتو آماده کرد و بین همسایه هاشون تقسیم کرده بود امسال سعادت اینکه خودم باشم رو نداشتم ولی برای سال بعد امیدوارم بتونم نذرتو خودم ادا کنم سال بعد برای تولد حضرت محمد هم اگه سعادت داشته باشم و خدا بهم عنایت داشته باشه میخوام برنامه ویژ...
10 دی 1394

هدیه های ته تغاری من

  تو این مدت همه خیلی زحمت کشیدن و برات کلی کادو خریدن دوست داشتم از همه شون عکس می گرفتم و نگه میداشم برای بعدها که ببینی و قدر زحمتای همه ی عزیزای دور و برتو بدونی اما راستشو بخوای بعضی وقتا یادم میره بعضی وقتام خودم بعد از چند وقت کادوهاتو می بینم که دیگه استفاده شده و قابل عکس گرفتن نیست!!! وسایل خرد و ریزت مث لباس های زیر و اسباب بازیهای دم دستی و اینطور چیزا رو واقعا نمیدونم کی میخره؟چه وقت میخره؟!!!!ولی با همه این اوصاف از یه تعدادی شون برای یادگاری برات عکس میذارم و مطمئنم خودم بعدها که عکسارو ببینم حتی از خودتم بیشتر براشون ذوق میکنم چون مطمئنا یاداوری خاطرات قشنگ به اندازه خود اون اتفاقا حال آدمو خوب میکنه. و تو قشنگترین...
10 دی 1394